در حوالي مژگان تو !
گل مستور من ! از رودخانه ي بيداري تو ، صداي تبسم آب هاي زندگاني مي رويد ! و از آسمان نگاه من شرم مي بارد ، وقتي كه زمين سبز انديشه ي تو ؛ از ساقه هاي عصمت سيراب مي شوند .
محبوب ترين گل روييده در سمت حيات ! هنگام كه تو نواده ي نادر نگاه محبوبت را به سراپرده ي عفت مي بري ، چراغ هاي معنابين ديده ام ، ژرفاي درياچه ي بينش تو را به غواصان قبيله هاي نور ، نشان مي دهند .
شاعران عالم شعور ، از اداي تشبيهات تكراري، دل خسته شده اند و فرهادوار با تبرهاي سكوت شكن ؛ فرياد روح بلند تو را تا اعمال تاريخ، جاودانه مي سازند . نازگل ترين اشارات مژگان تو،مژدگاني پرباري روز هاي پرمهري هستند كه با همت ،همتايي و به سوي روشنايي ميراني.
گراميا! عطر نجابت از آبشار شعور تو مي رويد و پاكي و صفا، سبزه اي است كه سال هاي سال، نشانگر رويش والايي هاي تو، در بستان زندگي خواهد بود. اكنون پنجره اي از آواز جهان به روي زيبايي تو باز است . اكنون همه ي فرشتگان، زير پل نگاهت هستند . اكنون ملكوتيان، لكوموتيورانان قطارهاي فضايل تو مي باشند، و در درياداران روزهاي سبز بالندگي، به نظاره ي دل دريايي تو نشسته اند. آفتاب از سمت تو روز را آغاز مي كند و خورشيد در برابر حجاب تو، به خجلت و مستوري مي نشيند.
اي ماه معنا! اي زيبنده ترين نغمه ي طبيعت بر زبان جامعه ها! اي نجواي عظمت انسان! اي بال هاي چكاوكان بهارآفرين زندگاني! اي زن! هنگام كه تو به بلوغ مي رسي، نارسيدگان نارواپوي، چشم طمع از ربودن گوهري گرانبها فرو مي بندند و زماني كه تو به باردهي مينشيني و مرواريد و صدف در آستين مي پروراني ، همه ي مردان از دامانت برمي خيزند و روزي كه حاكمان عرصه ي انديشه به نوزايي ملكه ي عفاف و ايمان در دامان و چشمان تو شاد باش مي گويند؛ همه ي تاريخ، پژواك مبارك باد براي تو سر مي دهند.
اي نسيم صبح زندگاني! رويش عفيف ترين ياس معطر حيات! گل بانوي سپيدپوش باران! كتاب زيباي وجود تو، تنها با واژگان نوراني حجاب است كه بر زلف جهان مي درخشد ابروان ايماني تو تجلي گاه اشارت هاي آشكار شط هدف مندي است. گونه هاي همت تو، عزم متانت ورزي را به ديدگان دنيا هديه مي دهد. تو زيباترين و زيبنده ترين زيور گردن قداستي! انگشتري مهر را انگشتان مهربان تو ارزش مند مي كند و سپيدي قلبت، همه ي حجاب هاي تيره را در برکه ي مهتاب شستشو مي دهد.
تو درياي ژرفي هستي كه آسمانيان چشم به گوهرهاي تابناك و پاكت دارند و سپيدي اقاقيايي تو را مي خواهند . درياي آبي عصمت! گل تقوا، از دامن حجاب تو مي رويد و صدف عفاف، سپيدترين گوهر آسماني عشق را در بطن خويش مي پروراند. فرياد همه ي فرهادهاي گل جو، در شطي از ستاره ي پاك دامنان به بار مي نشيند و سرخي خون شهيدان، با سياهي چادر سپيددلان بر پلكان رونق و جاودانگي فرامي رود .
نرگس خوشبوي خيرانديش! مستوري جسم تو، درخشان ترين زيور روح توست و حجاب، بالهاي سپيد نجابتي هستند كه تو را آسماني تر مي كنند و تو را از حوالي پليدي ها دورتر مي سازند.
برگرفته از كتاب گزيده ي ادبيات معاصر ، نوشته ی جواد نعیمی
|