وب سایت اختصاصی استاد جواد نعیمی

گرگ بهانه جو و بره ی پاسخ گو

گرگ بهانه جو و بره‌ی پاسخ‌گو

گرگی غدار و خون‌خوارکه سرچشمه‌ی رودی را کمین‌گاه تشنه‌گان و خسته‌گان ساخته بود، چشمش به بره‌ی فربهی افتاد که در پایین رود می‌خرامید و هر از گاهی به تفنن جرعه‌ای آب می‌آشامید.
گرگ طمع‌کار و خودخواه، بر سرِ بره‌ی بی‌گناه فریاد کشید که ای بی‌ادبِ بدنسب، چرا آب را گِل‌آلود می‌کنی؟!
بره‌ی کوچک با وحشت، اما با کمال ادب پاسخ داد: لب‌های نازک وکوچک من، در این رود روان و عمیق اثری ندارد. تازه، آب از بالا به پایین جاری است. با این‌همه، چون احترام بزرگ‌ترها؛ لازم است، من از این‌جا می‌روم و سبب ناراحتی شما نمی‌شوم!
گرگ قوی‌پنجه از پاسخ سنجیده‌ی برّه، رنجیده خاطر شد و برآشفت و گفت:
- ببینم! تو، همان برّه‌ای نیستی که شش ماه پیش، غیبت مرا کردی و نسبت بی‌رحمی و ستم‌گری به من دادی؟!
برّه‌ی بی‌چاره، ترسان و هراسان پاسخ داد:
- قربان! بنده تنها سه ماه عمر دارم و آن زمان که می‌فرمایید، هنوز پا به عرصه‌ی وجود نگذاشته بودم.
گرگ بهانه‌جو، سری تکان داد و گفت:
- پس، اگر تو نبوده‌ای، حتما پدرت بوده است!
آن‌گاه، با این بهانه، به سوی برّه روانه شد؛ به او حمله برد و برّه را به جرم ناکرده‌ی پدرش درید و خورد!

از کتاب یک‌صد و چهل حکایت تاریخی، بازنوشته‌ی جواد نعیمی


بازگشت به آرشیو مطالب