در سفري كه با انديشه به دور دنياي امروز داشتم، ديدم جنگ هستهايفساد، روح پاك بلاد را به سختي آزرده! سايهي تباهيها، آفتابفضيلتها را پوشانده! و جغرافياي جهان، تاريخ راستين انسان را ازديد او پنهان ساخته.... آخر، ما همه نامههايي بودهايم كه خداوند ما رابه زمين فرستاده است و حالا ابليسها نميگذارند به آسمان برگرديم!
سكهي زندگي دو رو دارد. شياطين دنيا ميخواهند كه ما بر روي زرد آنزندگي كنيم، اما؛ ما نشان دادهايم كه روي سرخ زندگي به طرف ماست.پس، سوي سفر ما از زردي به سرخي، از سياهي به سپيدي و ازتباهي به فضيلت و رهايي است. ما راه را گم نميكنيم، مادام كه سمتسپيده را مييابيم. ما هر كجا كه باشيم هم پاي نور ميمانيم و از روزنجهان طلوع ميكنيم. هم چون فجري صادق در شب يلداي ظلمت!...
|