وب سایت اختصاصی استاد جواد نعیمی

برشی از یک کتاب

شکوفه ی ولا

مى ‏خواستم سبزترين واژه ‏ها را براى از تو گفتن، نگاه دارم. مى ‏خواستم سرسبزى و صداقت را از تو ياد بگيرم.
مى‏ خواستم به دنبال واژه ‏هايى براى نوشتن از ساحت ملكوتى تو باشم، كه نگاهم به پشت پنجره افتاد. ديدم كه قامتى سبز، در منظرم نشسته است. پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: بهارم. آمده ‏ام تا جهان را شكوفا كنم، خواب مرداب ‏ها را برآشوبم و بر مغز يخ انديشان بكوبم. گفتم: سلام بهار! خوش خبر باشى، قاصد لحظه‏ هاى ناب حيات باش! هم اینک همه ی سبزى تو از گنجينه ی سبزينه‏ اى است كه جهان به يُمن حضورش پابرجاست و دل در گروِ ظهورش دارد. گفت: از كه سخن مى‏ گويى؟ گفتم: از آن سبزِ سبزانديش؛ كه وقتى بيايد، هيچ جاى جهان باقى نمى ‏ماند مگر اين كه از سبزى و طراوت، درخششى تازه بيابد.
حاليا؛ تو اى بركت جهان! اى انتظار سبز! در اين فصل از حيات، باران نگاهت را از ما دريغ مدار و كبوتران ذهن و زبان ما را، از ترنّم و پرواز در اوجِ ذكر ياد و نام و راه پرافتخارت، ناتوان مگردان.
اى موعود سبزترين لحظه ‏هاى تاريخ! اى امام زمان! زمين، تشنه ی قسط و عدالت است و جوياى بلنداى صدايت! و ما همواره محتاج لطف و عنايت توييم. بهار نام تو، در قلب ‏هاى ما، گل ‏ها و شكوفه ‏هاى ولا را شكوفا كرده است. ما را درياب، اى مولاى سخاوت و سرسبزى، اى بهار جاودانه ی همه ی زمان ‏ها!

بر گرفته از کتاب در پی محمل جانان، نوشته ی جواد نعیمی، از انتشارات به نشر.


بازگشت به آرشیو مطالب