شکوفه ی ولا
مى خواستم سبزترين واژه ها را براى از تو گفتن، نگاه دارم. مى خواستم سرسبزى و صداقت را از تو ياد بگيرم.
مى خواستم به دنبال واژه هايى براى نوشتن از ساحت ملكوتى تو باشم، كه نگاهم به پشت پنجره افتاد. ديدم كه قامتى سبز، در منظرم نشسته است. پرسيدم: تو كيستى؟ گفت: بهارم. آمده ام تا جهان را شكوفا كنم، خواب مرداب ها را برآشوبم و بر مغز يخ انديشان بكوبم. گفتم: سلام بهار! خوش خبر باشى، قاصد لحظه هاى ناب حيات باش! هم اینک همه ی سبزى تو از گنجينه ی سبزينه اى است كه جهان به يُمن حضورش پابرجاست و دل در گروِ ظهورش دارد. گفت: از كه سخن مى گويى؟ گفتم: از آن سبزِ سبزانديش؛ كه وقتى بيايد، هيچ جاى جهان باقى نمى ماند مگر اين كه از سبزى و طراوت، درخششى تازه بيابد.
حاليا؛ تو اى بركت جهان! اى انتظار سبز! در اين فصل از حيات، باران نگاهت را از ما دريغ مدار و كبوتران ذهن و زبان ما را، از ترنّم و پرواز در اوجِ ذكر ياد و نام و راه پرافتخارت، ناتوان مگردان.
اى موعود سبزترين لحظه هاى تاريخ! اى امام زمان! زمين، تشنه ی قسط و عدالت است و جوياى بلنداى صدايت! و ما همواره محتاج لطف و عنايت توييم. بهار نام تو، در قلب هاى ما، گل ها و شكوفه هاى ولا را شكوفا كرده است. ما را درياب، اى مولاى سخاوت و سرسبزى، اى بهار جاودانه ی همه ی زمان ها!
بر گرفته از کتاب در پی محمل جانان، نوشته ی جواد نعیمی، از انتشارات به نشر.
|