وای فای!
جواد نعیمی
رفته بودم خانه ی مادر بزرگ. مادر بزرگم، قوری گل قرمزش را از روی سماور برداشت، یک چای دبش خوش رنگ برایم ریخت و گفت:
- بیا مادر جان، بیا این چایی را بخور تا یخ نکرده!
نشستم و بی درنگ گوشی ام را از جیبم بیرون آوردم و در حالی که با آن ور می رفتم، گفتم:
- می گویم مادر بزرگ، کاش شما هم "وای فای" داشتید!
مادر بزرگم آهی کشید، نگاهی به من انداخت و پاسخ داد:
- خدا را صد هزار مرتبه شکر! ننه جان، ما قدیمی ها از خیلی از این حالایی ها، بیش تر " وفا" داشتیم!
|